دختری در شرف 20 سالگی

در من مانده ها

دختری در شرف 20 سالگی

در من مانده ها

شب یکی مونده به اخرین شبیه ک خابگاهیم فردا ک نه پس فردا امتحان داریم

امشب نشستیم خشکل کردیم رقصیدیم کنار هم و خوش گذشت

امشب ی لحظه ک  رفتم جلو اینه گفتم چقد خشکلم 

خیلی حال کردم خدایی خیلی ناز شده بودم و خواستنی*_*

فردا هم که باید صبح زود بیدار شیم درس بخونیم :)

تو اتاق بچه ها زیر تختاشونو تمییز کردن و اماده شده برا رفتن

من هنوز نه

حوصله نداشتم

تازه عصر بچه ها حرم رفتن و بازار من اولش قرار بود برم ولی باز چون حوصله نداشتم نرفتم 

حموم هم قرار بود برم بازم حالم نکشید...هیچ دیگه روزای اخر حال هیچی نیس دلم میخاد زودتر برم عشقامو ببینم

کاش امروز میرفتم بازار لاقل واس ارشیا یک چیزی میگرفتم ولی حوصله نداشتم دیگه 

شاید پس فردا بعد امتحان برم نمیدونم شاید اونموقم حالم نکشید 

... -__-


دلم برا همهه تنگ شده مامان بابا 

و البته اون پسر کوچولو ی با مزههههه

دیروز زنگ زده بابا  میگه ک ارشیا گریه میکنه میگه دلم میخاد ابجیو ببینم باهاش صحبت میکردم داشت با بغض حرف میزد خوشمزه من... منم گریم گرفت

خیلی دلم تنگ شده خیلی خیلی...اوممم

هیچوقت اینن همه مدت از خونوادم دور نبودم...14 روز میشه تا الان :( هنوز دو روز دیگم باید بمونم...


فقط یک امتحان دیگر باقیستتتتتتتت 

بعد میریم سه ماه تعطیلی

بچه مامان ک بدنیا میاد

اموزش رانندگی

زبان

خیاطی شاید.... دوس ک دارم زیاااد

♡♡♡

استاد فقط استاد امروز 

ک مراقبم بود اومد راحت در کلاسو بست بچه ها همه ازاد همه سوالارو قشنگ توضیح داد جواب رو هم غیر مستقیم گفت حواسشم پرت میکرد هر کی هر کار میخاس میکرد تازه یک سوال ازش پرسیدم نصف جواب رو بهم گفت گفت حالا فعلا اینارو بنویس بقیرم اگه یادت میاد بنویس اگه هم یادت نمیاد اشکال نداره خودتو ناراحت نکن نمرتونو میدم ^___^

استادی از بهشت

الهی ک خیر ببینی استاد جان

روز به روز دارم بیشتر به این نتیجه می رسم که از خابگاه خوشم نمیاد و خابگاهی بودن سخته --___--

خوشبینی  و تغییر زاویه ی دید '_' و این چرت و پرتا رو که کنار بذاریم واقعن سخته

دبیرستان ک بودم واسه یک شب خابگاه بودن ذوق مرگ میشدم ولی حالا بعد از یک سال خابگاهی بودن اصلا احساس خوبی بش ندارم... گاهی وقتا خوبه ها...ولی کلا نمیارزه...

زندگی با 500 تا دختر دیگه خیلی مسخرس واقن

اونم تو یه اتاق 16 نفره

قبلنا با خودم میگفتم چقد خوب میشدا اصن جنس مذکری وجود نداشت اما الان کاملا میگم که غلت گفتم..

چقد خوبه ک مذکرا هم هستن 

دنیا رو از یک نواختی در میارن

مرسی ک هستی +__+ ♡

حرفی برای گفتن و نوشتن نداشتم فقط فردا امتحان دارم حصلم سر رفته گفته برم ببینم این بیان که میگن چیه -__-

دلم خاس یه جایی داشته باشم تا چیزایی که جای های دیگه نه میتونم بگم و نه میتونم بنویسم رو یادداشت کنم تا بمونه و هم درس شه و هم خاطره و تمام :]